از همینرو بود که وی را میتوان پلی میان اندیشههای سنتی و مدرن تلقی کرد؛ نقشی که در کمتر متفکری از این دیار وجود دارد. آثاری که از این علامه دوران به یادگار مانده خود دلیلی است بر نحوه مواجهه وی با اندیشههای معاصر. مطلب حاضر مروری است بر برخی از مهمترین تفکرات این فیلسوف بزرگ اسلامی معاصر.
«فلسفه را امید به آینده میدانست و معتقد بود که فلسفه باید مروج معنویت و اخلاق باشد». این جملهای است که هانری کربن به آن سخت باور داشت. کربن و علامهطباطبایی دو گوهر یا دو فرصت گرانقدر برای علوم عقلی در ایران بودند که به تنهایی بار یک سنت عقلی را بر دوش کشیدند. این دو چنان با شیفتگی معنوی از هم یاد میکردند که بسیاری بر آن سخت تأکید و باور دارند. جالب این است که علامه به زبان فارسی و کربن به زبان فرانسه صحبت میکرد اما همدلی معنوی این دو در یک افق چنان نزدیک بود که احتیاجی به زبان عامیانه نبود.
هانری کربن، فیلسوف و ایرانشناس فرانسوی، مسافری نبود که بیتوشه به ایران آمده باشد بلکه با یک ارثیه فرهنگی بسیار عمیق و معتبر به ایران آمد و به مرور زمان در ایران شیفته علامهطباطبایی شد چون معتقد بود که نه از لحاظ شریعت یا مسائل منقول بلکه از نظر معنوی، میتواند همدلی بسیار عمیقی با علامهطباطبایی داشته باشد؛ البته کربن کتاب مستقلی درباره علامهطباطبایی ننوشته اما تقریبا در اکثر کتابهایش اسم علامه طباطبایی را آورده است. این موضوع در متون فرانسوی او موجود است. او در کتاب چهار جلدی و معروف اسلام ایرانی که در سال 1971میلادی در پاریس چاپ شده است، اشاره به جلساتی میکند که در اقامت پاییزی خود در تهران با علامه در منزل مرحوم ذوالمجد داشته است.
او نوشته است؛ «شخصیت شیخ محمد حسین طباطبایی، استاد عظیمالشأن فلسفه سنتی در حوزه کلام و الهیات، چهره مرکزی جلسات ما بود. در این محفل گروهی از استادان و همکاران جوان دانشگاه تهران نیز شرکت میکردند و همچنین تعدادی از علمای حوزههای دیگر و شاگردان آنها که از محافل سنتی ایران بودند. در این مواقع اغلب متوجه میشدم که تا چه اندازه فهم درونی بعضی از مسائل دینی ما برای آنها به سهولت میسر میشد و چه حد بعضی از گفتههای استادانی مثل استاد اکهارت، ژاکوب بویمه و قسمتی از حماسه براین مقدس، میتوانست با نظر آنها نزدیک باشد. در عوض پنهان نمیتوانم بکنم که چقدر نحوه ما غربیان در تحلیل امور و تفسیر موقعیتهای عصر کنونی و آنچه از طریق خواه دیالکتیکی و خواه جامعهشناختی و یا سیبرنتیکی که به وسیله آنها میخواهیم لحظات گذر زمان را مشخص و ثابت بکنیم، برای آنها غیراز حقیقت و نامانوس مینمود؛ خاصه آنهایی که براساس روح صرفا شرقی کاملا در بطن فرهنگی سنتی خودشان زندگی میکردند. بدتر اینکه طرحهای ما به هیچ وجه نظر آنها را جلب نمیکرد و برایشان طبیعی مینمود که ما غربیان مسیر اصلی قطب حیات انسان را گم کردهایم و بر انحرافی افتادهایم که ما را به سوی ظلمت در حرکت درآورده است. وقتی که ما قادر نباشیم ساختار حیاتی خود را با توسل به زور و ظلم و با اصالت دادن به اجتماعیات بفهمیم، در واقع چه راه دیگری جز انحراف میتواند برای ما باقی بماند. . . از همین جاست که یک مشکل مشترک میان ما[منظور غربیان و شرقیان] بهوجود میآید، غربیان به هر ترتیب باید مسئولیت سمی که خود ساختهاند را بپذیرند و پادزهر آن را فراهم آورند. آنها باید ارزش فرهنگهای اصیل سنتی را که اقدام به تخریب آنها کردهاند، دریابند و بفهمند که چرا هر قومی از اقوام این جهان تا این اندازه به فرهنگ خود پایبند و دلبسته است».
با این مقدمه میبینیم که کسی مثل کربن با چه انگیزهای به شخصی مثل علامه طباطبایی نگاه میکند. هانری کربن معتقد است که فلسفههای مادی مسلک غربی و گرایشهای تند غربی، زندگی را برای انسان دشوار کردهاند و آن را از ریشههای روحیاش جدا ساختهاند و لذا در جستوجوی خود بهدنبال این است که آیا در شرق راهی هست که بتوان پیدا کرد و چون علامه طباطبایی چهرهای روحانی و معنوی و بسیار اصیلی است، سعی میکند این را نزد او بیابد. اما باید پذیرفت که قطعا آن چیزی که اول او را به ایران کشاند، علامه نبود. آن چیزی که کربن در ایران جستوجو میکرد، شیخ شهابالدین سهروردی بود. آثار این اشراقی شرق را در حومه پاریس دیده و سپس چندین سال در استانبول بود و در آنجا مشغول تهیه متون بود و در این جستوجوها با متون بیشتری از فلسفههای ایرانی بهخصوص فلسفههای اشراقی و عرفانی آشنا شد و سپس وقتی که زمان جنگ جهانی دوم نمیتوانست به فرانسه برگردد، به تهران منتقل شد و آن موقع است که میخواهد جنبههای معنوی این تحقیقات را با کسی در میان بگذارد و لذا با دانشگاهیان ایران آشنا میشود و با آنها بحث میکند و حتی گلههایی دارد که این استادان ایرانی بیش از اندازه تحصلی مسلک شدهاند و آگوست کنتی به مسائل نگاه میکنند و بیشتر اجتماعیات را درنظر دارند.
در همین زمان است که با علامه طباطبایی آشنا و این جلسات تشکیل میشود که برای هر دوی آنها میتوانست مفید باشد چون اصلا صحبت از تبلیغ ادیان نبود بلکه بحث این بود که اساس اعتقادات و ریشههای عرفانی اعتقادات چه نزد شیخ اشراق چه در رسالههای تمثیلی ابنسینا یکی بود. هانری کربن با کولهباری سنگین از فلسفه، الهیات و ادیان به سراغ علامه آمد. علامه هم گذشته از جنبه روحانی ، نماینده تفکر شیعی نیز بود. کربن میخواهد نشان دهد که شیعه یک جنبه عمیقا روحی و عرفانی در خودش دارد. نه اینکه شخص مسلمان شیعی به سراغ یک مکتب عرفانی میرود بلکه در دل خود شیعه این گرایش هست. او درباره رساله سه اصل صدرا میگفت که صدرا از یک لحاظ عرفای قلندرمآب را انتقاد میکند و از سوی دیگر به نوعی روحیه اصیل عرفانی نزد شیعیان درستکار را تأکید میکرد. او تصور میکرد که شیعه دارای یک نگاه عرفانی اصیل است که غیراز نگاه قلندرمآبان است.